نگارنده: سید امیررضا هاشمی

تمامی شعر های من
آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

کجایند شهیدان کوچه های بی نشانه

کجایند فداکاران بی منت و بی بهانه

کجایند نماز شب های بی ریا عاشقانه

کجایند دریا های عظیم اما بی کرانه 

کجایند خدمت های بی شمار بی سرانه

کجایند آن همه سر لشگران بی نشانه 

کجایند آوازه خوانان شهر بی ترانه 

مجلسند قهرمانان قصه های آمیانه

پ ن :برای شهدای دفاع مقدس


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۷
سید امیررضا هاشمی

کودکان در پارک سر کوچه مشغول بازی ناگهان صدای بوق ماشین آمد رویانیم

از ترس فرار کرد به زیر درختی روی کلاه شاپو پیرمرد گویی چیزی میخواست بگوید ناگهان پسرکی آمد دخترک تنها بود گفت می آیی باهم دوست شویم آن دو غرق شادی بودند پیرمرد با پیرمردی دیگر غرق صحبت گویی هر دویشان بی هدف بود شاید فقط برای سرگرم کردن نه چیزی بیش گویی هر دو مثل هم بودند پیر بچه تفاوتی نداشتند یک رنگ شاید این ها به خاطر فاصله شان از ابدیت است یکی چند صباح دیگر میرود و یکی چند صباحی بیش نیست که آمده .

ناگهان شب شد هر کدام از کودکان و پیرمردان به سادگی از هم جدا شدند بدون هیچ وابستگی صدای آمبولانس می آمد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۳
سید امیررضا هاشمی