نگارنده: سید امیررضا هاشمی

تمامی شعر های من
آخرین مطالب
نویسندگان

۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

بچه که بودم فکر میکردم همه آدم ها قلبی داشتند و آقا دزده اومده و قلبشون رو دزدیده خلاصه این شد که شالو کلاه کردم چون آقا دزده میخواست یه کاری کنه من نتونم بیام بیرون ولی کور خونده بود اومد برف باریده بود رفتم تو پارک محله که اونجا پیداش کنم چون باعث شد بود دیگه هم بازی های بچگی ام رو نبینم حتما ترس از سرما رو اون تو جونشون انداخته بود اما تو پارک محله مون هیچ کس نبود آقا دزده تابستونا همه رو به بازی مشغول میکنه زمستونا به خونه بعد تاکسی گرفتم و رفتم به راننده تاکسی گفتم شما دزد این ورا ندیدید گفت چرا یه یارویی سورا شد و کرایه نداد گفتم نه من دنبال یه دزد مهم تر میگردم بعد هم که پیاده شدم تا تونست ازم بیشتر پول گرفت فکر کنم تلافی اون یارو رو سر من در آورد که البته همه این ها تقصیر آقا دزده است بعد پیاده شدم انواع اقسام دزد ها رو دیدم بقال و نانوا و مامور خرید و...... ولی به دزد واقعی نرسیدم بعد از پیمودن کلی راه بالاخره بهش رسیدم آقا دزده یک پیرمرد بی آزار به نظر میرسید ولی خوب من گولش رو نخوردم بهش گفتم آهای آقا دزده واسه چی قلب های مردم رو میدزدی خندید و به من گفت دزدی من چیزی رو ندزدیدم این ها همه امانت اند گفتم مردم این ها رو به تو به امانت دادند گفت نه مردم این ها رو دور انداختند من هم همه شان را در این کیسه انداختم  و منتظر این هم که بیاند و پسش بگیرند پرسیدم کسی تا به حال پیشت اومده جواب رو نداد از خودم پرسید بعد از کلی حرف خدا حافظی کردم و ازش پرسیدم کجا میتونم تو رو دوباره ببینم گفت من از هرجایی که تو فکر میکنی به تو نزدیک تر هستم  ور فت موقع برگشت حالم خیلی بد بود و افتادم زمین اما کسی به من توجه نکرد بعد احساس سنگینی کردم بله این قلبم بود که از گرسنگی و خستگی سنگین شده بود داشت از جا در می آمد و من هم درش آوردم و همانجا رهایش کردم یک غذا خوردم وپولش را ندادم  به پیرمرد کور فال فروش خندیدم و سوار اتوبوس شدم و پولش رو ندادم تا به خونه رسیدم درست همونجایی که اول بودم الان سال ها از اون اتفاق گذشته و من بدون قلب دارم زندگی میکنم قلبم فقط چیزی در رونم تپش میکند که نمیدانم اسمش چیست شما میدانید!!هربار میخواهم به آن پیرمرد سری بزنم میگویم بزار باشه برای فردا مثل بقالی محلمون که نوشته نسیه امروز نه فردا  اون فردا هیچ وقت نمی آد راستی اگر هنوز قلب دارید قدر ش را بدانید و برای من هم درش جایی وا کنید و به من بگید چون من شاید قلب نداشته باشم ولی آدم های قلب دار را دوست دارم . خاطرات یک آدم آهنی سید امیررضا هاشمی یاحق
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۰۶:۴۲
سید امیررضا هاشمی

در آپارتمان همه چیز رنگه دیگری دارد صدای بلند ضبط صوت به یک رویا تبدیل میشود صدای بلند آزار دهنده است پس به ناچار چشم و گوشت را به صدا های دورو برت میبندی و به هدفون و صفحه گوشیت دل می سپاری  خانه های آدم ها به هم نزدیک است خیلی نزدیک البته به لطف این دیوار های توخالی فاصله بین مان خالی تر میشود شاید از خیلی از عزیزانمان همسایه هامان به ما نزدیک باشند ولی اکثرا از ما دورند دور دور  شاید به خاطر همین است که ریتم زندگی هایمان به هم نمی خورند  وقتی از حتی از این هم نزدیک تر مثل همین یارویی که  تو مترو روی من خوابیده و بلند نمیشه ولی اصلا نمیشناسمش شبیه این کارمندای بانک میمونه آقا آقا بیدارشو دیگه!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۰۰:۵۴
سید امیررضا هاشمی

تق تق زینگ زینگ واق واق شپ شپ میو میو این ها فقط برخی از حرف هایی هستند که ما در زندگی مان به کار میبریم که در واقع خیلی شباهتی به صدای اصلی شان ندارند  اصلا انگار کلمات ناتوان اند اونقدر ناتوان که حتی قادر به ساختن صدا ها هم نیستند پس چطور میتوانند احساسات را بیان کنند مثل همین الان که انگار نمیتوانم احساساتم را بیان کنم  احساسات زندانی کلمات شده اند نه شاید هم بالا تر آدم ها اسیر کلمات شده اند ما یک سلام داریم ولی کلی سلام داریم یه دوست دارم داریم ولی کلی دوست دارم داریم اونقدر زیادند که نمیتونم بشمارم تازه این ها حرف هایی هستند که ما ساختیم کلی حس هست که کلمه  ای براش متولد نشده پس ما هم به احترامشان سکوت میکنیم سکوتی به عمیقی اقیانوس سکوتی به نرمی شن های ساحل به خش خشی برگ های پاییز به صدای گنگ داخل دالون به جور واجوری حس آدم ها به یه آهنگ و در آخر  اما بعضی از کلمات زنده اند روح دارند نه این که فکر کنید خودشونا نه  این زنده بودن رو وام گرفتن از چی!!از کی!! بابا مامان عید بهار خواهر برادر   این کلمه ها برای همه یک معنی ندارند این شمایید که انتخاب میکنید کلمات زندگی تان چه معنی دارند معنا بخش زندگی خودتان خودتان هستید راستی آیا تا به حال به عشق معنا دادید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۰۳:۵۶
سید امیررضا هاشمی

از جنس سخت لباس هایت خسته شدی به زودی یک لباس نرم می آید

از سرد مزاجی و یخی خسته شدی به زودی یک حرف گرم می آید

از این هیاهو خسته ای نگرانی به زودی دو کوچه آنور تر یک کوچه بمبست می آید

حتی اگر خدایی نکرده خودکشی هم می خواهی بکنی وایسا  به دیدنش می ارزد به زودی برف می آیید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۰۳:۳۸
سید امیررضا هاشمی