من مانده ام در این شهر غریب منتظر یک نفر که به من نگاه آشنا کند
کجاست آن نسیم آشنایی که اسم کوچک مرا صدا کند
من مسافرم وغریب کسی نیست که پشت سرم آبی ریزد و مرا دعا کند
تا کی این پرنده توی این قفس باید خدا خدا کند
تا کی باید از سرنوشت خود چرا چرا کند
من منتظر یک اتفاق حتی برای پلک زدن من و از این قفس رها کند