من نمیدونم چی کار می کنم تو این کثیفی و دود تو خیابون. انگار یک تشنه ام که دنبال سراب های بی شمار توی بیابون. دنبال چشمه ی اسرار آمیز جاودان زلال و روان حیات .
به یاد خوردن سیب مثل قدم زدن دور درخت سرو حیاط. با سرمشق شب بیداری های علی برای عبور از پل صراط. برای گرفتن شاخ و برگ های بینا بخش درخت زندگانی. برای چیدن میوه ها همان روشنایی بخش های آسمانی